قبل از اینکه به موضوع مسجد گوهر شاد و وقایع قبل و بعد آن بپردازیم می توانیم در مورد فشار و زورگویی حکومت های استبدادی و دیکتاتوری برای نیل به اهداف خود به نتایج مشابه برسیم.
احساس میکنم این روش اقداماتی که حکومتهای دیکتاتوری در پیش میگیردند و با اعمال زور و قدرت نظامی در پی رسیدن به اهداف خود هستند، هرچند به گفته خود از سر حس وطن دوستی و یا پیشرفت که باشد محکوم به شکست و نابودی است و طبق تجربه و اسناد تاریخی این روش در بلند مدت نتها نتیجه خوبی ندارد که حتی باعث مقاومت مردم و گسیل به سمت مسیر اشتباه می شود و عواقب مخرب و بلند مدت آن بر جامعه بسیار بیشتر از آثار سودمند آن در کوتاه مدت می شود.این رویه سرکوب و زورگویی راه را برای دکانداران دین میگشاید تا از طریق تبلیغات سوء و موج سواری بر توده مردم به اهداف پلید و متحجر خود دست یابند و در دراز مدت باعث ایجاد گمراهی در مردم می شوند.
وقتی به گذر زمان برمیگردیم و تاریخ را مرور میکنم متوجه میشویم که تصمیم یک فرد حتی در 1500 سال پیش چگونه بر نسل امروز ما اثر گذار بوده و هست.
با یک نگاه اجمالی میتوان دریافت که رفتار گذشتگان و نیاکان ما شکل دهنده جامعه امروز ماست. جامعه امروز بشری در همه زمینه ها از جمله تکنولوژی، سیاست، علم، مذهب، و...وامدار گذشتگان خود میباشد و پیشاپیش هر گونه راه را برای مقدس جلوه دادن نیاکان میبندد.
البته نباید قضاوت در مورد تاریخ را بصورت سیاه و یا سفید جلوه داد و منکر زحمات دیگران بر کشور بود. لذا اینجا چون هدف ما نقد دورانی است که عده ای آن را بیش از حد بی نقص جلوه میدهند ما به قست های تاریک و سیاه آن روجوع کردیم تا خوانندگان تصویر درستی از شخص مورد نظر در ذهن خود داشته باشند.
واقعه مسجد گوهرشاد و کشته شدن هموطنان به دستور مستقیم رضا شاه
پیشدرآمد واقعه
رضا شاه در سال ۱۳۱۳ خورشیدی، به پایمردی نخستوزیرش محمدعلی فروغی، سفری چهل روزه به ترکیه داشت که پس از بازگشت به ایران، تصمیم به انجام رشتهای از امور گرفت تا ایران را _ به نگر خویش _ همچو ترکیه، از آنچه «مظاهر تمدن غرب» خوانده میشد، بهرهمند گرداند. تغییر کلاه مردم به کلاه شاپو، کشف حجاب، تأسیس دانشگاه (دانشگاه تهران)، جشن هزاره فردوسی، تأسیس فرهنگستان ایران و پیمان سعدآباد از آن جملهاند که همگی رهآورد آن سفر میباشند. هنگامی که در سال ۱۳۱۴، جایگزینی کلاههایی که مردم ایران تا آن لحظه بر سر مینهادند (که کلاه پهلوی را نیز در برمی گرفت) با کلاه شاپو، به فرمان حکومت، در سراسر کشور اجباری شد، در شهر مذهبی مشهد، اجرای آن به آسانی انجام نگرفت و پیرامون اجرای آن بین دو قدرت در خراسان اختلاف نظر ایجاد شد: فتحالله پاکروان استاندار خراسان، که تازه به این مقام گماشته شده یود، بر این باور بود که حکومت بایستی در برابر مقاومت مردم در پذیرش کلاه شاپو _ که کلاهی فرنگی و بیگانه به شمار میرفت_ با بهکارگیری زور، ایشان را به این جایگزینی و دگرگونی وادارد. اما از سوی دیگر، قدرت دیگر خراسان، یعنی محمدولی اسدی، نایب التولیه آستان قدس رضوی که تا حدی جنبه مردمی داشت و با روحانیان نشت و برخاست داشت، معتقد بود از آنجا که مشهد شهری مذهبی است و بسیاری از اهالیش پیرو روحانیت هستند، برای پرهیز از هرگونه رویداد شومی (به ویژه خیزش مردم بر ضد حکومت که به احتمال زیاد به خونریزی میانجامید) بایستی کاربرد کلاه شاپو در خراسان _ به طور استثنا_ دلبخواهی باشد.
خیزش مردم و سرکوبی در پی آن
رضاشاه هر دو دیدگاه را مورد توجه قرار داد و سرانجام پس از مدتی، عقیدهٔ آن دو قدرت را جویا شد. پاکروان صریحاً به شاه نوشت: «... چاکر قادر به انجام نظر خود هستم در صورتی که از طرف نایب التولیه تحریک نشود...»؛ نایب التولیه هم نوشت: «... هنوز به اظهارنظر خود معتقد بوده و اجرای آن را خطرناک میدانم...». به دستورپاکروان، شهربانی برای بهکارگریری کلاه فرنگی در مقام اعمال قدرت برآمد و به دریدن کلاه سابق و بازداشت کسان بیکلاه ورزید. در نتیجه این اقدامهای شهربانی، شب نوزدهم تیرماه مردم در مسجد گوهرشاد گرد آمدند و شیخ محمدتقی گنابادی معروف به شیخ بهلول واعظ که در آن جلسه بر منبر سخن میراند، مردم را به ایستادگی در برابر حکومت فراخواند. موعظه شیخ بهلول دو سه روزی ادامه یافت؛ او در منبر سخنان تندی ایراد کرد که شنوندگان را کاملاً تحت تاثیر قرار داد.به محض آنکه گزارش بستنشینی مردم در حرم علی بن موسی الرضا به رضا شاه رسید، به مأموران نظامی مشهد دستور صریح داد که اگر تا فردا صبح، مردم بستنشسته را نپراکنند، به بالاترین مجازات نظامی گرفتار خواهند شد. پلیس مشهد حکم به پراکنده شدن جمعیت حاضر (که در این مدت در آنجا تحصن کرده بودند) داد ولی مردم فرمان نبردند؛ از اینرو پلیس به قوه مجریه (استانداری) متوسل شد. پاکروان هم از سرتیپ ایرج مطبوعی فرمانده لشکر خواست که مردم گردآمده را بپراکند. سرتیپ مطبوعی نیز هنگ پیاده لشکر را به سرکوبی مردم گماشت؛ این هنگ به فرماندهی سرهنگ قادری اطراف صحن و حرم علی بن موسی الرضا و مسجد گوهرشاد را محاصره کرد و به تیراندازی به تحصنکنندگان پرداخت که در نتیجهاش، عده زیادی از زائران و تحصنکنندگان کشته شدند. شمار کشتهشدگان این فاجعه حتی افزون بر دو هزار نفر هم برآورد شده است؛ میتوان گفت تمام شهر مشهد در سوگ این واقعه فرو رفت. ولی رهبر و عامل اصلی این شورش، یعنی شیخ بهلول، موفق میشود از مخلصه به سلامت به افغانستان بگریزد. حکومت پیکر کشتهشدگان را بدون رعایت آیینهای شرعی به خاک سپرد.
پیگیری واقعه و پیآمدهای آن
رضا شاه که از به وقوع پیوستن این واقعه بسیار خشمگین شده بود، دستور رسیدگی بدان را صادر کرد؛ به ویژه آنکه مر پاکروان را نگر این بود که اسدی در انگیزش و شوراندن مردم برای ایستادگی در برابر دستور دولت و به وجود آمدن این خیزش، مؤثر و مشوق بودهاست. سرهنگ بیات رئیس شهربانی مشهد برکنار شد و سرهنگ رفیع نوایی رئیس شهربانی آذربایجان که پیشتر نزدیک به ده سال رئیس شهربانی خراسان بود، به جای او گمارده شد و برای رسیدگی به این قضیه مأموریت یافت. اما نوایی با اسدی از گذشته خرده حساب داشت و آن این بود که اسدی به علت نزدیکی به شاه، به ماموران دولتی _ شامل نوایی _ در مشهد چندان اعتنا نمیکرد. نوایی پس از یکی دو ماه گزارش رسیدگی خود را برای دولت فرستاد؛ وی در آن آشکارا فاجعه گوهرشاد را پیآمد انگیزشها و اقدامهای اسدی اعلام کرد. ازآنرو هیئتی از تهران به سرپرستی سرهنگ آقاخان خلعتبری و عضویت سرهنگ عبدالجواد قریب و چند افسر دیگر به مشهد رفت و براساس پرونده تشکیلشده دستور دستگیری اسدی را صادر کرد. این هیئت به زور و با آزار از اسدی اقرار گرفت؛ دادگاه صحرایی به ریاست خلعتبری و دادستانی سرهنگ قریب تشکیل یافت؛ دادگاه اسدی را محاکمه و به اعدام محکوم کرد. فروغی رئیس دولت و نخستوزیر رضاشاه با اسدی نسبت دوستی و خویشاوندی داشت؛ دو تن از دختران فروغی عروس اسدی بودند. از اینرو در مقام شفاعت برآمد ولی شاه به حدی عصبانی و برآشفته بود که نه تنها شفاعت او را نپذیرفت بلکه به وضع توهینآمیز و زنندهای او را از تمام مشاغل مهم برکنار و تحت نظر شهربانی در خانهاش زندانی ساخت و اسدی را هم اعدام کرد.یکی از دلایل مهم عصبانی بودن و ناخرسندی شاه از فروغی، کاغذی دانسته شدهاست که هنگام بازرسی از خانه محمدولی اسدی پس از بازداشتش، یافته شد؛ در این کاغذ که در میان نامههای اسدی به دست آمده بود، فروغی به طور دوستانه و خصوصی، در پاسخ نامهٔ اسدی، ضمن شرح مطالبی دربارهٔ رضا شاه، این بیت را نیز از مولوی نقل کرده بود: در کف شیر نر خونخوارهای غیر تسلیم و رضا کو چارهای؟ این نامه را آیرم برای شاه تلگراف کرد؛ رضا شاه آنچنان از دست فروغی خشمگین شده بود، که با فریاد از وی با عنوان «زن ریشدار» یاد کرد. پس از اعدام محمدولی اسدی از پسر او، علی اکبر اسدی نماینده مجلس سلب مصونیت قضایی شد؛ او را هم به زندان انداختند؛ دیگر فرزندان اسدی هم پس از چندی، گرفتار شدند. بدین سان دوره دوم نخست وزیری محمدعلی فروغی در دوران پهلوی هم پایان گرفت. فروغی که دیگر مورد خشم شاه قرار گرفته بود، تا شش سال دیگر که با پیش آمدن جنگ جهانی دوم باز مقام نخستوزیری را پذیرفت، خانهنشین بود اما وی بیشتر آثار علمی و ادبی و فلسفی خود را در هنگام این خانهنشینی نوشت. البته این خانهنشینی به معنای عدم حضور اجتماعی نبود، چه اینکه او در این مدت، همچنان عضو فرهنگستان ایران و شیر و خورشید سرخ بود و ریاست شورای عالی انتشارات و تبلیغات را نیز بر عهده داشت و هرازچندگاهی هم در دانشکدهها و مجامع فرهنگی سخنرانی میکرد.
لازم به توضیح است که در کتابهای تاریخ مدرسهای نظام جمهوری اسلامی ایران این واقعه بدین صورت تصویر گشتهاست که مردم در اعتراض به کشف حجاب شوریدهاند نه به خاطر اعتراض به اجباری شدن بر سر کردن کلاه شاپو. این در حالی است که فرمان کشف حجاب اصلاً مدتی پس از واقعه مسجد گوهرشاد صادر میشود و در زمان روی دادن این واقعه، هنوز کشف حجاب در هیچ جای ایران اجباری نشده بود.
0 نظرات:
ارسال یک نظر