web 2.0

۱۳۹۲ آذر ۱۵, جمعه

شباهت میر حسین و ماندلا

میرحسین که یک انقلابی آزادی‌خواه است که نه تنها در برابر ستم و دروغ مقاومت می‌کند و با صبر و بردباری بر آن پیروز می‌شود، بلکه سرانجام با همراهی مردم، مخالفان خود را نیز دعوت خواهد کرد که بر قدرت، خشم، کینه، خشونت و انتقام جویی پیروز شوند.

«پیروزی ما آن چیزی نیست که در آن کسی شکست بخورد. همه باید با هم کامیاب شویم، اگرچه برخی مژده این کامیابی را دیرتر درک کنند.» -- میرحسین، بیانیه‌ی
۱۳

۱۳۹۱ بهمن ۲۱, شنبه

لزومی ندارد الان را با زمان شاه مقایسه کنید .اگر سیاست اداره کننده ملت درست میبود کار به اینجا کشیده نمیشد


هنوز یادمان نرفته که اقای شاه برای سرنگون کردن دولت ملی دکتر مصدق با ایت الله کاشانی متحد شد و با کمک شعبان جعفری ( ّ بی مخ ) و ارتشی های فاسدی چون زاهدی و دلارهای امریکایی که بین لشوش شهر نو پخش کردند چه کودتایی کردند . دولتی که نخستین طرح اقتصاد بدون نفت را ارائه و نفت را ملی کرد، دولتی که به آمار موثق بانک مرکزی صادرات کشور را 4 برابر واردات کرد. دولتی که در مدت زمان کوتاه حیات خود بیش از 70 روزنامه آزاد را مجوز داد، دولتی که به گواه تاریخ و مردم پاکترین دولت صده اخیر بود، دولتی که بر خواسته  از رای و اراده مردم بود... نابود شد و به جایش دولتهای فاسد و خائن به مملکت را گذاردند . 

در ضمن قیمت دلار آن زمانها در همه جای دنیا پایین بود و پولی که از کنسرسیوم نفت نصیب اقتصاد بیمار ایران شد خواه نا خواه ایران را به ورطه انقلاب یا جنگ داخلی میکشاند . یادتان نرود در روستاها و شهر های دور چه خبر بود و ساواک - شهربانی و هر اونیفورم پوشی با مردم چه میکردند . لزومی ندارد الان را با آن زمان مقایسه کنید . اگر سیاست اداره کننده ملت درست میبود کار  به اینجا کشیده نمیشد . 
هر روز که از روبروی آرامگاه دکتر مصدق رد میشوم به روان پاکش درود میفرستم و لعنتی برای کسانی که آن زمان با دست زدن به هر جنایتی و اتحاد با هر خائنی آن دولت متعهد و مردمی را ساقط کردند و این روزها پشت تلویزیون من وتو ( از لندن !!!) خودشان را به کوچه علی چپ میزنند و با مقدس و منزه جلوه دادن  دیکتاتوری احمق تاریخ را مسخره گرفته اند .

منبع

۱۳۹۱ مهر ۳, دوشنبه

اوج گیری مجدد قیمت ارزهای خارجی، طلا و سکه/دلار آمریکا: 2530، تمام سکه: 1,012,000 تومان، طلا هرگرم: 103000تومان

 نشانه‌های بیماری را می‌توان در کاهش بیش از پنجاه درصدی ارزش پول ملی، رکود در تولید، افزایش بیکاری، تورم همراه با افزایش نقدینگی و کاهش رشد اقتصادی دید. آنجایی که ریال کمترین ارزش برابری را در برابر ارزهای خارجی دارد و شهروندان عادی هم هر چه که اندوخته ریالی دارند، در صرافی‌ها به ارز خارجی تبدیل می‌کنند و یا سکه و طلا می‌خرند. تولیدگران هم گوشه نشینی را به ماندن در هزار توی سیاست‌های وارداتی و بخشنامه‌های امنیتی دولت ترجیح می‌دهند. همین سبب شده تا اقتصاد‌دان‌ها بگویند: «دچار بیماری اقتصاد دلاری شده‌ایم. همه چیز با دلار مقایسه می‌شود، از بازار کیف و کفش تا درآمد معلم و کارگر.» 




۱۳۹۱ شهریور ۱۳, دوشنبه

من دیکتاتور مستفرنگ و میهن پرست و مصلح اجتماعی و یگانه منجی غمخوار ماقبل تاریخی هم میهنان عزیزم هستم

حال این پادشاه ظاهراً می خواست ادای فرنگی مآبها را در بیاورد اگرچه رویش نمیافتاد ... او هم مثل همه ی شاه های دنیا برای خودش مشروطه طلب و آزادی خواه و تن پرور و عیاش و برای ملتش مستبد بود. کارش این بود که چشم زهره بگیرد، مردم را بچاپد و به قنازه بکشد و برای خودش هی ساختمان بکند. اما چون لغت "شاه" ورافتاده بود، خجالت کشید که اسم مستبد روی خودش بگذارد، ماده را غلیظ تر کرد و گفت: "من دیکتاتور مستفرنگ و میهن پرست و مصلح اجتماعی و یگانه منجی غمخوار ماقبل تاریخی هم میهنان عزیزم هستم، هرکس هم شک بیاورد پدرش را می سوزانم"


توپ مرواری / صادق هدایت
---------------------------
این کتاب چه قبل و چه بعد از انقلاب ممنوع الچاپ بوده و هست.
منبع

۱۳۹۱ مرداد ۲۴, سه‌شنبه

رضا رشیدپور: من ...(زِر) نزدم . حالا نوبت شماست!

درست یکسال پیش اجرای مراسم مدیران ستاد بحران برعهده من بود . 
تمام سخنران ها از جمال و جبروت مدیران توانمند بحران کشور حرف می زدند و در چاپلوسی تهوع آوری از یکدیگر سبقت می گرفتند . چون رشته ی تحصیلی من مهندسی سازه است لابلای اجرای برنامه چند انتقاد فنی مطرح کردم که بلافاصله با عکس العمل شدید مقامات حاضر مواجه شدم . 
استاندار وقت روی یک تکه کاغذ پاره به مدیر برنامه نوشته بود که " به مجری بگویید ... نزند " .
یکسال گذشت
و من ... نزدم . حالا نوبت شماست .


 
 برای همدردی با خانواده های داغداری که عزیزانشان در فاجعه ی دیروز پرپر شدند امروز را برای خودم عزای عمومی اعلام می کنم و از اعماق وجودم برای آقای ضرغامی سکاندار رسانه ی ملی برای بی تفاوتی در قبال این فاجعه متاسفم ... شرممان باد

۱۳۹۱ خرداد ۳۱, چهارشنبه

کاش انقدر که برای جان دادن یک انسان سحر خیز و وظیفه شناس بودیم برای استقرار دموکراسی هم کوشا بودیم

عکسها و تصاویر گویای همه چیز هستند و احتیاجی به توضیح اضافه ندارند. با دیدن این تصاویر سوالی که بوجود میآید این است که آیا ما با این سطح فرهنگ و شعور لیاقت داشتن حکومتی بهتر از این را داریم؟
آیا کشوری را سراغ دارید که در آن  مردمی باشعور زندگی میکنن و برای دیدن اعدام از ساعت 4 صبح مکان رزرو کنند؟
آیا به این نتیجه نمیرسید که ما سالهای سال با یک حکومت دموکرات و و تابع قانون فاصله داریم؟
آیا فکر میکنید با یک انقلاب چند ماهه و سرنگونی رژیم اسلامی میتوان آینده خوب و خوشی را برای این مردم متصور بود؟
و آیا...
امیدورام که غالب مردم ایران چنین طرز فکری نداشته باشند و اینها معدود افرادی باشند که ساعت 4 صبح برای اعدام افرادی حضور به هم رسانیدند!. انسانهای متمدن حتی برای کشتن یک حیوان زمین و زمان را به هم میدوزند چه رسد به یک انسان. قصدم  دفاع از متجاوزین به مردم نیست اما مگر درکشورهای دیگر اینچنین افرادی در جامعه وجود ندارند؟ مگر آنها برای مجازات آنها اینچنین متوحش رفتار میکنند؟ مگر نه اینکه میگویند اگر باد بکاری طوفان درو میکنی آیا این چنین رفتار وحشیانه و چندش آور کاشتن باد نیست؟
آیا با اعدام این افراد تجاوز و قتل و کلاهبرداری و جنایت از این کشور رخت خواهد بست؟ مگر در کشوری مثل سوئیس مجازات اعدام دارند؟ اگر ندارند پس چرا یک دهم کشور ما جرم و بزه ندارند؟
آیا وقت آن نرسیده که بجای ترویج خشونت بیایم ریشه یابی کنیم و این مشکلات اجتماعی را از پای بست نابود کنیم ؟


۱۳۹۱ خرداد ۲۴, چهارشنبه

دلم برای آن مردم تنگ است .... مردمی که دلشان برای هم تنگ شده بود ...


عهد بسته ام قلمم به سیاست هیچ سیاست مداری نچرخد ....

این نوشته سیاسی نیست ... دلتنگی محض ِ است برای روز های دور ...........





آن روز ها که در خیابان ها / سبز می شدیم ...


آن روز ها که امید به جانمان افتاده بود


آن روز ها که سرمان برای آرزوهایمان درد می کرد ...


تهران را برای اولین بار دوست داشتم .........


مردمم را دوست تر .............

نه دینشان برایم مهم بود نه اینکه چقدر سر و وضعشان به دلم مینشیند یا نه


نه درگیر ِ آرایششان بودم ... نه مارک لباسم را با توجه آنها سِت می کردم ....


آن روز ها فقط شاد بودم ... که خیابان های شهر بی درخت هم / سبزند


مردمی که در آریا شهر / بی تفاوت تر از مورچه ها از کنار هم رد می شدند


حالا به هم لبخند میزدند ...


مردمی که آنقدر نسبت به هم جهت گرفته بودند


که به حکم فرق جنسیت / چشم در چشم نمی شدند


حالا دست هم را میگرفتند / هم دست می شدند ...


و بی آنکه فکری به سرشان بزند یا آنکه شماره ای در دستشان باشد ...


دلم برای آن مردی که با عصا می آمد تنگ است ...


می آمد و دستش را از عصا میدزدید


پایم را ندید میگرفت و پا به پای من آواز می خواند


برای تمام پیر زن ها و پیر مرد هایی که دست در دست می آمدند


با هزار چروکی که به قلب آرزو هایشان ننشسته است


برای آن روز در ولیعصر از راه آهن تا تجریش


از آن همه شبیه هم بودن ... از آن همه آرزوی مشترک ....


برای دختری که دستم را گرفت بی آنکه اسمش را بدانم


دستم را رها کرد بی آنکه دنبال اسمش بروم ......


دلم برای آن مردم تنگ است .... مردمی که دلشان برای هم تنگ شده بود ...


مردمی که از جنسیت / پا فراتر گذاشتند ................


مردمی که می خندیدند ...


مردمی که در چشم هم نگاه میگردند و از حرف مشترکشان پایین نمی آمدند



.............

......

..




هومن شریفی